دفتر ریاضی لیمویی رنگ
و اینجا دفتر لیمویی رنگِ من است ...
دفتری که روزی قرار بود تمام آرزوهای من در آن خلاصه شود ...
همش تقصیر خودم بود !
مگر می شود عشق را ، زندگی را خلاصه کرد ؟!
زندگی ، خودش آنقدر خلاصه شده است که دیگر جایی برای خلاصه کردنش باقی نخواهد ماند .
که جواب نیکی در این دنیا ، نیکی است ..
اما پاسخ ِ نیکی ، پاسخ آن همه محبت ِ ارزشمند از ته قلب ، چیزی نیست که دنیا توان ِ پاسخ آن را در خود داشته باشد ..
برای دنیا بار سنگینی خواهد بود .
و او نخواهد توانست بار سنگین پاسخ نیکی را با خود به دوش بکشد ..
همچنان که من یا هر مخلوق دیگری نخواهد توانست ..
اینجا همان دفتر ریاضی لیمویی رنگ من است که پس از اتمام این سال ِ سخت جایش ، جایی جز سطل زباله ! نخواهد بود ..
اشتباه بود که تمام آرزو هایم را در این دفتر خلاصه کردم ..
شاید آن روزها که این متن را پشت دفتر ریاضی لیمویی رنگم ، که تاوان جدایی من از او صفحه های خالی نخستین ِ آن است ، نوشتم از آن روزها بود که سهمیِ زندگی ام را بدون هیچ انتقالی ، نسبت به محور دوست داشتن ِ ریاضی قرینه کردم .. در ضابطه ی تابع آن روزم حتما دو تابع نقطه ای هم بالای آن سهمی قرینه شده ام داشتم ...
از آن چهره های مسرور یا اندوهناکی که تمام امسال بدونِ توجه به علت ِ خوب یا بد بودنشان ، گذشتیم ..
و من در میانِ هجومی از اعداد و توابع خوشحال یا ناراحت ، آخرین صفحه دفتر ریاضی لیمویی رنگم را می گشایم و سعی می کنم به اتمام این سال ِ سخت فکر نکنم ..
از درونِ دفتر ریاضی لیمویی رنگم ، صدای یک دبیر می آید ..
صدای ِ : آخرین نفر می آیی و اولین نفر می روی ..
و صدای ِ خنده هایم پس از هر آخرین نفر آمدن ..
و فردا ، برای همیشه این انتخاب ِ من ، هر طور که بود ، به پایان می رسد ..
انتخابی که قطعا در پی ِ تمام ِ هدر رفتن های امسالم ، جای دفتر ریاضی اش ، سطل زباله نخواهد بود ..
پ . ن :
اساس علم ریاضی به بـــــاد خواهد رفت
اگر که مسئله ها ، عاشقانه حل بشود ..